جنگ اوکراین نظم جهانی را جابجا، و سوسیالیسم را ضروری تر می کند
جنگ اوکراین نظم جهانی را جابجا، و سوسیالیسم را ضروری تر می کند
نویسنده: ویجا پراشاد
برگردان: مینا آگاه
جنگ در اوکراین توجه ها را به جابجایی که در نظم جهانی صورت می گیرد، جلب کرده است. مداخله ی نظامی روسیه، با تحریم و همچنین ارسال سلاح و نیروهای مزدور به اوکراین مواجهه شده است. این تحریم ها بر روی اقتصاد روسیه و همچنین کشورهای آسیایی تاثیر مهمی دارد، اما تاثیر منفی هم بر اروپاییان که شاهد افزایش قیمت در انرژی و مواد غذائی می شوند، خواهد داشت. تا کنون، غرب تصمیم گرفته است که با نیروی نظامی، و یا ایجاد منطقه ی ممنوع پرواز بر فراز اوکراین، بطور مستقیم در این جریان مداخله نکند. زیرا غرب تشخیص داده است که چنین مداخله ای ممکن است منجر به جنگ تمام عیار بین آمریکا و روسیه شود که به واسطه ی توان هسته ای دو طرف، عواقب آن غیرقابل تصور است. گذشته از هر نوع جوابی که غرب می دهد، غرب- همانند مداخله ی روسیه در سوریه در سال ۲۰۱۵- مجبور به قبول اعمال مسکو است.
برای درک شرایط جهانی موجود، اشاره به شش مرحله درباره ی تشکیل نظم جهانی توسط آمریکا از سال ۱۹۹۰ تاکنون ضروری است. این مراحل از تحلیل ما در سایت تری کانتیننتال1 تحت عنوان "افق: تحلیل کنترل آمریکا و آینده ی چند قطبی" در تاریخ چهارم ژانویه ۲۰۲۱ گرفته شده است. مبحث برای بحث و تبادل نظر باز است.
مرحله ی اول: تک قطبی
بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، بین سال های ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۳ و ۱۵، ایالات متحده سیستم جهانی ای را گسترش داد که ضامن منافع شرکت های چند ملیتی بود که مرکز آن ها در آمریکا و سایر کشورهای جی ۷ (آلمان، ژاپن، انگلیس، فرانسه، ایتالیا، و کانادا) است. حوادثی که حاکی از قدرت سرکوبگر آمریکا بود عبارت بودند از حمله به عراق (۱۹۹۱) همچنین ایجاد سازمان تجارت جهانی(۱۹۹۴) که روسیه به واسطه ی فروپاشی اتحاد شوروی ضعیف شده بود و در پی پیوستن به این سیستم از طریق پیوستن به جی ۷ و پیمان ناتو به عنوان " شریکی برای صلح" بود. همزمان چین تحت ریاست جمهوری جیانگ زمین2 (۲۰۰۳-۱۹۹۳) و هو جینتائو3 (۲۰۱۳-۲۰۰۳) با وارد کردن نیروی کار خود به سیستم جهانی تحت تسلط آمریکا و به چالش نکشیدن آن بازی ماهرانه ای را انجام داد.
مرحله ی دو: علامت بحران
آمریکا با دو پویایی به اهداف خود رسید: اول، با استفاده ی بیش از حد از اهرم وام در اقتصاد داخلی( به بانک ها بیش از حد وام داد، دارائی های نامولد را بیش از دارائی های مولد کرد)؛ و دوم طی دو دهه ی اول قرن بیست و یکم چندین جنگ همزمان راه انداخت ( افغانستان، عراق، ساحل صحرا4). علائم بحران حاکی از ضعف آمریکا با حمله به عراق (۲۰۰۳) و باتلاق شدن آن جنگ برای آمریکا ، و بحران بدهی (۲۰۰۸-۲۰۰۷) شروع شد. قطبی شدن سیاست داخلی در آمریکا و بحران برحق بودن در اروپا آن را دنبال کرد.
مرحله ی سوم: ظهور روابط چین - روسیه5
در دهه ی دوم سال های ۲۰۰۰، به دلایلی متفاوت، هم چین و هم روسیه از ضعف نسبی خود بیرون آمدند.
ظهور چین بر پایه ی دو چیز بود:
۱- اقتصاد داخلی چین. چین به میزان زیادی مازاد تجاری داشت، و در کنار آن دانش علمی و فناوری خود را از طریق قراردادهای تجاری و سرمایه گذاری در تحصیلات عالی تر ارتقا داد. کارخانه های چینی در صنایع رباتیک، فناوری با تکنولوژی بالا، راه آهن با سرعت بالا، و انرژی سبز از کارخانه های غرب پیشی گرفت.
۲- روابط خارجی چین. در ۲۰۱۳ چین ابتکار کمربند و جاده ( بی آر آی) را اعلام کرد که پیشنهادی بود در برابر توسعه ی صندوق بین المللی پول و برنامه ی تجارت آمریکا. بی آر آی از آسیا به اروپا کشیده می شد و همچنین به آفریقا و آمریکای لاتین.
روسیه نیز بر پایه ی دو چیز بر پا خاست:
۱- اقتصاد داخلی. ولادیمیر پوتین به جنگ با بعضی از بخش های سرمایه داران بزرگ رفت تا تسلط دولتی بر کالاهای کلیدی صادراتی را بدست گیرد و از آن ها برای ساختن دارایی های کشور استفاده کند (بطور عمده در بخش نفت و گاز). بجای این که مزاحم دارایی های روس هایی شود که در بانک های خارجی حساب دارند، موفق شد که این روس ها را وا دارد تا مقداری از جاه طلبی های خود را در راه بازسازی قدرت و تاثیر کشور روسیه به کار گیرند.
۲- روابط خارجی روسیه. روسیه از ۲۰۰۷ شروع کرد به فاصله گرفتن از برنامه ی جهانی غرب و پروژه های خود را پیش برد، اول از طریق برنامه ی بریکس6 ( برزیل- روسیه- هند- چین- آفریقای جنوبی)، و سپس ایجاد رابطه ی نزدیک تر با چین. روسیه شروع کرد تا از صادرات مواد انرژی زای خود تسلط بر مرزهای خود را بدست آورد، کاری که این کشور در سال ۲۰۰۴، وقتی ناتو خود را با هفت عضو جدید در نزدیک مرز غربی روسیه گسترش داد، نکرد. استراتژی مداخله ی روسیه در کریمه (۲۰۱۴) و سوریه (۲۰۱۵) با استفاده از نیروی نظامی خود برای ساختن سپری دور بنادر آبی گرم خود در سپاستوپل (کریمه) و تارتوس (سوریه) صورت گرفت. این اولین چالش روسیه با آمریکا از سال ۱۹۹۰ بود.
در این دوره روسیه و چین روابط خود را گسترده تر و عمیق تر کردند.
مرحله چهارم: دکترین مونرو7 جهانی.
ایالات متحده سیاست خود بر اساس دکترین مونرو که در سال ۱۸۲۳ اعلام شده و تسلط آن را بر قاره ی آمریکا ممکن ساخت، جهانی کرد و در دوران بعد از اتحاد شوروی که تمام جهان تحت تسلط وی بود به اجرا درآورد و مشغول اجرای سیاست عقب راندن تسلط چین ( سیاست محور آسیایی اوباما) و روسیه (راشاگیت و اوکراین) شد. این جنگ سرد جدید که توسط آمریکا به پیش رانده شد، و شامل جنگ ترکیبی یا آمیخته بود و از طریق تحریم ها علیه سی کشور مثل ایران و ونزوئلا و… اجرا شد، دنیا را بی ثبات کرده است.
مرحله ی پنجم: تقابل ها
این تقابل ها که با جنگ سرد جدید شتاب گرفت، موقعیت در آسیا - جایی که تایوان منطقه ی داغی است- و در آمریکای لاتین- جایی که ایالات متحده تلاش کرد جنگ داغی در ونزوئلا به راه اندازد و قدرت خود را در کشورهایی مثل بولیوی اعمال کند، اما موفق نشد- را شعله ور کرده است. برخورد اخیر در اوکراین ریشه در بسیاری عوامل، از جمله تخریب به هم بافتگی چند ملیتی اوکراینی ها و همچنین در مورد عدم وابستگی اروپایی ها دارد. آمریکا از ناتو به عنوان یک اسب تروا برای حفظ قدرت خود بر اروپا و تابع خود نگه داشتن آن برای حفظ منافع آمریکا حتی به ضرر منافع خود اروپا، مانند از دست دادن عرضه ی انرژی و گاز طبیعی و اقتصاد غذایی خود، استفاده می کند. روسیه حاکمیت ارضی اوکراین را زیر پا گذاشته است، اما ناتو شرایطی را بوجود آورده که به این تقابل سرعت بخشیده- نه برای اوکراین، بلکه برای پروژه ی آن برای اروپا.
مرحله ی ششم: پایان بحران
کلید درک قدرت آمریکای امروز شکنندگی آن است. قدرت آمریکا نه بطور چشمگیری افت کرده، و نه می شود گفت صدمه ندیده است. سه منبع قدرت آمریکا تقریبا دست نخورده باقی مانده است:
۱- قدرت نظامی فوق العاده. ایالات متحده تنها کشوری در جهان است که می تواند هر کشوری را در هر کجایی بمباران کرده و به عصر حجر بازگرداند.
۲- ساختار دلار- وال استریت - صندوق بین المللی پول. آمریکا می تواند به واسطه ی اتکای جهان بر دلار و سلطه ی دلار بر سیستم مالی جهان، تحریم خود را به عنوان یک اسلحه ی جنگی بر هر کشوری که هوس تضعیف آن را بکند، اعمال کند.
۳- قدرت اطلاعاتی. هیچ کشوری به اندازه ی آمریکا ابزار برای کنترل اینترنت، چه از نظر زیرساختار مادی و شرکت های تقریبا انحصاری (مثل فیس بوک و یوتیوب، که تحت تمایل خود هر موضوع و هر ارائه دهنده ی خدمات را حذف می کنند) ندارد. هیچ کشوری به اندازه ی آمریکا، به واسطه ی آژانس های خبری، قدرت شکل دادن به اخبار جهان و همچنین شبکه های اصلی خبری را ندارد.
سایر منابع قدرتی در آمریکا وجود دارند که عمیقا تضعیف شده اند، مانند سیاست هایش که شدیدا قطبی شده است، و عدم توانایی آن در کنترل کردن منابعش برای پس نشاندن روسیه و چین به داخل مرزهای خود.
ضروریست جنبش مردمی قدرت خود را رشد دهد و با سازماندهی مردم در سازمان های قوی و حول برنامه ای توانا جوابگوی مسائل ضروری و فوری زمان ما باشد و در بلند مدت به سیستمی انتقال یابیم که بتواند آپارتاید های زمان ما را که عبارتند از : آپارتاید غذایی، درمانی، تحصیلی، و پولی را حل کند. پشت سر گذاشتن این آپارتاید ها ما را از این سیستم سرمایه داری به سوسیالیسم راهنمائی می کند.
1. https://thetricontinental.org/dossier-36-twilight/
2. Jiang Zemin
3. Hu Jintao
4. ساحل، منطقه ای است با اقلیم و تنوع زیستی مشابه که میان صحرای بزرگ آفریقا و ساوانای سودان قرار گرفتهاست.
5. China–Russia relations, also known as Sino–Russian relations
6. BRICS
7. یک اصل از سیاست ایالات متحده که توسط رئیس جمهور جیمز مونرو در سال ۱۸۲۳ ابداع شد، مبنی بر اینکه هرگونه مداخله قدرت های خارجی در سیاست قاره آمریکا یک اقدام بالقوه خصمانه علیه ایالات متحده است. (Monroe Doctrine)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی